نشسته ام تنها، در سکوت ناگفته ها...
ناگهان شب شد پیدا...
مَنظَر چشمم که سحر انگیز و زیبا بود، گم شد.
دانستم زمان...
این نادیدۀ نا ایستاده...
چه بی مهر و قهار است...
چه رعدآسا و فرّار است.
گفتم زمان را سدی باید...
زمان را پهلوانی باید...
که باز ایستاند
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
انه شرلی ،
،
|